پارت ۲۲
-:من من نکن بگوو جاسوسی
:من... فقط میخواستم اینجا پیش تو بمونم
-:چرا باید پیش من بمونی تا جاسوسیم و بکنی هااا
:نه .. نه .. چون ..
-:چون چی
:چون ...دوست دارم
یکم بهم نگاه کردم ..دو..سم ..دا..ره .. یعنی اون موقع اشتباه نشنیده بودم..
ولی ... الان باید چی بگم .. خشکم زده بود توانایی حرف زدن نداشتم.. یعنی الان این واقعیه یا دارم خواب میبینم ..
انگار از اینکه حرفی نزدم ناراحت شد بلاخره به حرف اومدم و ...
-:دار...ی راس...ت می...گی
:ار..ه .. چر..ا .. این...جور..ی... حر.ف....میز..نی
-:خو..دتم... اینجو...ری ... حر..ف... میز..نی
هر دوتامون ساکت شدیم و به هم نگاه میکردیم ..
چرا استرس دارم .. وقتی داشتم آدم میکشتمم انقدر استرس نداشتم ..الان چم شده ...
اوفففف .... به خودت بیا جونگکوک یکم از آبی که روی میز بود برداشتم و خوردم .. و
کنارش روی کاناپه که توی اتاق بود نشستم ..
-:ببخشید نمیدونم چم شده
با حالتی که یکم ناراحتی و بغض توش بود جواب داد
:اشکالی نداره... جوابم و گرفتم
-:خب .. اون که جواب نبود و اینکه خب راستش منم...
:تو چی
آبِ دهنم و قورت دادم و ادامه دارد
-:منم... دوست دارم
انقدر سریع گفتم که نگاهِ گیجی بهم کرد و
:چی
اینبار سعی کردم آروم بگم و خب فکر کنم موفق شدم
-:دوست دارم
:آها خودم میدو.... چیییی الان چی گفتی
با تعجب بهم نگاه کرد .. که دستش و کشیدم و توی بغلم انداختمش ..سرم و توی گردنش بردم و نفس عمیقی کشیدم..
-: اومممم.. این بو چرا انقدر خوبه
:کوکی...
میخواستم اذیتش کنم برای همین جواب ندادم و سرم و روی گردنش فرو بردم .. که دستش و روی موهام گذاشت و کشید .. ولی باز جواب ندادم که ..
:د////دی
-:جونم
:اذیت نکن دیگه
-:باشه بابا
سرم و از گردنش بیرون اومدم و سرِ جام نشستم ..
:حالا تو هم قهر نک.....
که با صدای که از بیرون اومد ساکت شد .. صدای اسلحه بود .. یعنی بیرون چه خبره .. از بیرون صدای آژیر پلیس میومد .
-:تو بهشون گفتی هااا
:به خدا من نگفتم
-:الان وقت ندارم باید برم
:پس من چی
(ویو ا.ت)
تنها جوابی که بهم گفت این بود که باید با پلیسا برم .. و به کسی چیزی نگم و خودش زود از اتاق رفت بیرون و در و بست ..
که بعد از چند دقیقه در باز شد و ...
:من... فقط میخواستم اینجا پیش تو بمونم
-:چرا باید پیش من بمونی تا جاسوسیم و بکنی هااا
:نه .. نه .. چون ..
-:چون چی
:چون ...دوست دارم
یکم بهم نگاه کردم ..دو..سم ..دا..ره .. یعنی اون موقع اشتباه نشنیده بودم..
ولی ... الان باید چی بگم .. خشکم زده بود توانایی حرف زدن نداشتم.. یعنی الان این واقعیه یا دارم خواب میبینم ..
انگار از اینکه حرفی نزدم ناراحت شد بلاخره به حرف اومدم و ...
-:دار...ی راس...ت می...گی
:ار..ه .. چر..ا .. این...جور..ی... حر.ف....میز..نی
-:خو..دتم... اینجو...ری ... حر..ف... میز..نی
هر دوتامون ساکت شدیم و به هم نگاه میکردیم ..
چرا استرس دارم .. وقتی داشتم آدم میکشتمم انقدر استرس نداشتم ..الان چم شده ...
اوفففف .... به خودت بیا جونگکوک یکم از آبی که روی میز بود برداشتم و خوردم .. و
کنارش روی کاناپه که توی اتاق بود نشستم ..
-:ببخشید نمیدونم چم شده
با حالتی که یکم ناراحتی و بغض توش بود جواب داد
:اشکالی نداره... جوابم و گرفتم
-:خب .. اون که جواب نبود و اینکه خب راستش منم...
:تو چی
آبِ دهنم و قورت دادم و ادامه دارد
-:منم... دوست دارم
انقدر سریع گفتم که نگاهِ گیجی بهم کرد و
:چی
اینبار سعی کردم آروم بگم و خب فکر کنم موفق شدم
-:دوست دارم
:آها خودم میدو.... چیییی الان چی گفتی
با تعجب بهم نگاه کرد .. که دستش و کشیدم و توی بغلم انداختمش ..سرم و توی گردنش بردم و نفس عمیقی کشیدم..
-: اومممم.. این بو چرا انقدر خوبه
:کوکی...
میخواستم اذیتش کنم برای همین جواب ندادم و سرم و روی گردنش فرو بردم .. که دستش و روی موهام گذاشت و کشید .. ولی باز جواب ندادم که ..
:د////دی
-:جونم
:اذیت نکن دیگه
-:باشه بابا
سرم و از گردنش بیرون اومدم و سرِ جام نشستم ..
:حالا تو هم قهر نک.....
که با صدای که از بیرون اومد ساکت شد .. صدای اسلحه بود .. یعنی بیرون چه خبره .. از بیرون صدای آژیر پلیس میومد .
-:تو بهشون گفتی هااا
:به خدا من نگفتم
-:الان وقت ندارم باید برم
:پس من چی
(ویو ا.ت)
تنها جوابی که بهم گفت این بود که باید با پلیسا برم .. و به کسی چیزی نگم و خودش زود از اتاق رفت بیرون و در و بست ..
که بعد از چند دقیقه در باز شد و ...
- ۱۸.۵k
- ۱۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط